عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی
به سرانجام رسانی .
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند.
و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی
برایش اشک بریزی.
برای زندگی کردن کافیست که مرده باشی
با چشم های باز و نگاهی رو به آسمان
کافیست مرده باشی تا بفهمی معنی شب گریه های
دخترک شب های بی ستاره یعنی چه
باید بفهمی خستگی چه طعمی را زیر دندان هایم می آورد
باید بفهمی چرا تنهایی ؟
مینویسم که خوب نیستم
برای چیز هایی که شنیده ام بغض میکنم
نفرتم را می بلعم..اشک هایم را خاک میکنم
هراسم نیست که لب هایت را وقت مستی ببوسم
هراسم نیست که سیگارم را از لب های تو بگیرم
هراسم نیست که ببازم همه داشته هایم را
من با تنهاییم خوبم..زنده ام..شادم
من با تنهاییم تنهایم
آسمان من آبستن ستاره های پرنور و صورتیست
شب های من پر از کلاغ های کاغذیست
روزهایم را با تنهاییم معنی میکنم
حرف هایم را زیر دندان هایم میجوم
من با تنهاییم عشق بازی میکنم
تنهاییم را می ستایم
روزهایی که گذشت و شب هایی که خیس از اشک
سحر شد..شاید پروانه شدن یک خیال بود
یک خیال ساده اما دوست داشتنی
روزهای من گذشت با تنهایی من گذشت
به دنبال یک هدف
گذشت و زمان حتی نفسی تازه نکرد
گذشت و ثانیه دوید
آمدم بگویم دست هایم را بگیر
که دیدم رفته بود
قد کشیدم..
باز هم تنهایی قد کشیدم
همون روزی که توی کوچه ها با یه کوله رو دوشم زیر بارون
شعر تنهایی و میخوندم..قد کشیدم
ستاره باز هم چشمکی زد
خواستم بگویم :تنهایی من زیباست
وقتی میروی
تمام ِ چیزهای ِ عادی
یادگاری میشوند
حساس میشوند
ترک بر میدارند
بر مبل نمیشود نشست
که تو آنجا نشسته بودهای
هوا را نمیشود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است
وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری میکندتو را و نبودنت را
برگها زردند و میریزند وقتی نیستی
فصلها پاییز ِ پاییزند وقتی نیستی
ابرها لج میکنند و با تمام بغض خود
قطره ای باران نمیریزند وقتی نیستی
لحظهها جایی برای فکر فردا نیستند
وقتی از دیروز لبریزند… وقتی نیستی
قابهای روی دیوار از طناب دارشان
عاقبت خود را میآویزند، وقتی نیستی
خواب میبینند گل ها،خواب فرداهای خوب
کاش برخیزند، برخیزند وقتی نیستی...
من دیگر خواب نمیبینم
من دیگر سیگار نمیکشم
من دیگر حتی پیشینهای ندارم
من بدون تو کثیفم
من بدون تو زشتم
مثل طفلی یتیم در پرورشگاه
من دیگر میلی ندارم به زندگی کردن
زندگی من متوقف میشود وقتی تو میروی
من دیگر زندگی ندارم
و حتی تخت من به گاراژ منتقل میشود
وقتی که تو میروی از آن
من بیمارم
کاملاً بیمار
مثل وقتی که شبها مادرم خارج میشد
و مرا با ناامیدیهایم تنها میگذاشت
من مریضم
واقعاً مریض
من میآیم، هرگز نمیدانم چه وقت
تو میروی، هرگز نمیدانم کجا
و به زودی دو سال میگذرد
که تو رفتی
من سرگردان توام
من خسته ام، من فرسودهام،
از وانمود کردن به اینکه خوشحالم
وقتی که آنها اینجا هستند
من همهی شب مینوشم
و هر ویسکی برای من مزه یکسانی دارد
و هر قایقی برای من پرچم تو را حمل میکند
من دیگر نمیدانم کجا بروم، تو همه جا هستی
من بیمارم
کاملاً بیمار
من خونم را درون بدن تو میریزم
و من مثل یک پرندهی مرده هستم
وقتی تو، تو در خوابی
من مریضم
کاملاً مریض
تو همه آوازهای مرا تمام کردی
تو خالی کردی همه کلمات مرا
با اینحال من استعداد داشتم
قبل از زندگی با تو.
این عشق مرا میکشد
اگر آن ادامه پیدا کند،
من با خودم کنار رادیو خلوت خواهم کرد
مثل یک بچهی ابله
در حال گوش دادن به صدایی که خواهد خواند:
من مریضم
واقعاً مریض...
گفتی عاشقمی٬
می گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه یه روز نبینمت می میرم٬
گفتم من فقط ناراحت می شم.
گفتی من به جز تو به کسی فکر نمی کنم٬
گفتم من اتفاقا به خیلی ها فکر می کنم!
گفتی تا ابد توو قلب منی٬
گفتم فعلا توو قلبم جا داری.
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم٬
گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرفو خفه کنم.
گفتی …
گفتم … حالا فکر کردی فرق ما ایناس؟
نه! فرق من اینه که تو دروغ می گفتی و من راست می گفتم . . .
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام...
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا.... در تنهایی تنها با خاطرات تو زندگی میکنم . . .
آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
¤
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
¤
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
¤¤
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
¤¤
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
¤¤¤
من برای تو باشم
تو برای من تنها
¤¤¤
از وقتی که رفتی چشمهایم
همانند یک کودک بچه خودشان را خیس می کنند!!
یادت هست وقتی در آغوشم بودی و چشمانم خیس می شدند میپرسیدی چرا؟ و من تنها آرام آرام گریه میکردم ، گریه هایی برای روزهای نبودنت...
شاید یه کسی شبها برای اینکه خوابتو ببینه به خدا التماس میکنه!!
شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه!!
مطمِئن باش یکی شبها بخاطر تو تو دریایی از اشک میخوابه!! ولی تو اونو نمیبینی؟؟ شایدم هیچ وقت نبینی ...