توقع زیادی نیست.....
خواستن امنیت آغوش تو...
و عشقی که..اسیر هوس نباشد....
***
میدانی که تا چه اندازه از دود خاکستری سیگار بیزارم....
اما...
هرگز نفهمیدی چرا گاهی فقط پُکی به سیگار افروخته ی تو میزدم...
***
برای "تظاهر"به دلبستگی دیگر بهانه ای ندارم!
چقدر غریب و مبهم.....
چه حس مشکوکی !!!
من و او دیگر"ما" نیستیم... و من حتی دلتنگش نمی شوم
انگار تمام آن روزها کابوس شکنجه ای مزمن برای روح بی قرار و سر کش من بود
مثل پرنده ای فراری از قفس
احساس رهایی می کنم
***
این روزها دچار سر گیجه ام!
تلخ تر از تلخ!
زود می رنجم!انگار گمشده ام!حتی گاهی می ترسم !!!
چه اعتراف بدی!
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده! دلم هوای سردی غربت دارد...
پرسیدم ... چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی . پرسیدم ، آخر .... ، و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد : مهم این نیست که قشنگ باشی ... ، قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر
وقتی عشقت تنهات گذاشت... نگران خودت نباش که بدون اون چیکار کنی... شرمنده دلت باش که بهت اعتماد کرد...
سلام ...
نمیدونم از کجا شروع کنم ولی فقط میخوام اینو بگم که اینجا جایی واسه یه عشق پاک و بی ریاس جایی که میشه همه حرفایه دلتو زد سعی من اینه که بتونم اینجارو به مکانی تبدیل کنم که پر از عشق باشه
به امیده اون روز...