چقدر دلم برای کسی تنگ نشده هست
چقدر بی تاب لحظه های دیدنش نیستم
ای وای که چقدر دلم برای بوسه ی بی امانش از بازوانم تنگ نشده هست!
...چقدر از اندیشیدن به زلف هایش خسته نمی شوم !
ای وای که چقدر دیگر دوستت ندارم...!
خیال مکن که خیال نمی کنم
آری
خیال می کنم که ترکم نمی کنی
خیال می کنم که با منی،ترانه ای
تو بهترین بهانه ای
خیال می کنم که نمی سوزانی
و چه خیال نابی که خیال می کنی نمی شکنم!!!
آری...
هنوز خیال می کنی که نمی شکنم
فکر کن شد !میتونی بازم عاشقش بمونی ؟
شک نکن ! ولی نمیتونم طوری رفتار کنم که متوجه بشه بازم دوسش دارم !!
شاید میخوام پشیمون شه و به اشتباهش پی ببره...
میدونستم ...
همشو ...
از کجا میدونستی ؟!!
این یه رازه
خـــــدا جـــــنون عشـــــق را نهـــاد در نهـادها
برد بـــــشر از این جنون چه توشه ها و زادها
چه غصّـــه ها زعشق شد نصیب جان عاشقان
چه قصـــــه ها کــــه زاید از مرید ها ، مرادها
حکایـــــت دل مـــن و شکنج زلف توست چون
حکایتـــــی کـــــه هســـــت بیــن بیـدها و بادها
به التـــــیام زخـــــم دل نداشـــــت مرهـــم آبرو
به زخم کهنـــــه می کنـــــد مگر اثر ضمـادها ؟
سپـــــاس گـــــو خـدای را دلا چــرا که هیچگاه
بـــــه گنـــــج مـــــاتم تـــــو بـو نبرده اند شادها
چه لطمـــــه می زنـد به دل جدال عقل خیره سر
چه بهــــره می رسد به عقل از این همه عنادها
به داغ لالـــــه هــا کــه در کویر می کشند عطش
قســـــم کـــــه عشـــــق نیســت از تبار اعتیادها
به عین وشین وقــــاف هم قسم که جان نمی رسد
به قـــــاف وصــــل دوست جز به طــوق انقیادها