عشق حقیقی

یه جایی واسه تنهائیام

عشق حقیقی

یه جایی واسه تنهائیام

از دوریت غمگینم ...

 

دلم برای تو تنگ است و در نبود تو، حضور من امنیتی برای خود از

شور احساس نمیبیند!

آه... که دلم بهانه اولین دیدار را میکند، اولین نگاه و اولین کلام؛

آری، اگر بخواهم شرح کننده وجودت باشم، آنقدر از دوریت غمگینم

و آنقدر منتظر وجود ورودت هستم که زمانه از آه سوزان من سودائی

میکند

صدای جانسوزم را بشنو! که از ته قلب صدایت میکند و از صمیم دل

دوستت دارد

بیا و ببین چقدر عاشقم و چقدر خواهان تو!

چون میدانم آنچه میماند "عشق" است و آنچه میگذرد "عمر"!

پس بیا و ببین که چقدر عاشقم حتی اگر با شلاق جدائی تنبیهم کنی

چون میدانم بی تو برایم امنیت نیست!!!

ای آرام بخش وجودم! بیا و باورکن چشمانم فقط تورا میبیند و دلم فقط

بهانه تورا میگیرد و من عاشق فقط دلم به نگاه تو خوش است؛

...حتی اگر مستانه ترین چشمها را مقابل دیدگانم خمار کنند من فقط

ناز چشمان تورا میخواهم

با تمام وجودم نام تورا میبرم و با تمام احساسم برایت مینویسم که ...

.... دوستت دارم!!

قصه زندگی...

من از قصه زندگی ام نمی ترسم


من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.


ای بهار زندگی ام


اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست


اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد


برگرد


باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را


باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا


باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.


بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم


بدان که قلب من هم شکسته


بدان که روحم از همه دردها خسته شده.


این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.


پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام...
   

 

 

 

قرار...!

سلام... حالتون خوبه؟ 

این بار هم با یه داستان زیبا در خدمتتون هستم 

تقدیم به شما دوستان گلم ; داستان عاشقانه و غم انگیز قرار... 

 

ادامه مطلب ...

به خاطر می آوری...؟؟؟

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
 
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
 
.وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
 صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و
 گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .
 
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .
.بعد از کارت زود بیا خونه
 
  وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
 تو درسها  به بچه مون کمک کنی ..
 
  وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی
 بهم نکاه کردی و خندیدی
 

وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی ...
 

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود ..
 

وقتی  که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری ..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
 
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
 
 
آیا تا به حال وقتی  به پارک رفته ای.. تو زمین بازی به بچه هایی که سوار چرخ و فلک هستند نگاه کرده ای؟؟
یا زمانی که قطرات بارون به زمین برخورد میکنند به صدای اون گوش داده ای ...؟
ایا  زیبایی بالهای یک پروانه زمانی که به هر طرف پرواز میکند را دیده ای ؟؟
وقت غروب در آسمانی نیمه ابری آیا انعکاس رنگ  خورشید را در ابرها نطاره گر بوده ای ؟؟
وقتی از دوستی میپرسی حالت چطور است..آیا صبر میکنی تا  پاسخی دریافت کنی؟؟
 

آیا تا بحال به کودک خود گفته ای،

"فردا این کار را خواهیم کرد"

و آنچنان شتابان بوده ای

که نتوانی غم او را در چشمانش ببینی؟

آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،

نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.

آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله به پایان  می رسانید،

گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.

زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید

به موسیقی زندگی  گوش بسپارید،

پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.

من باور دارم  که... همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم
 زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

 من باور دارم که..........دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است   

واکنون شعر روز

تو را دوست ندارم

تو رادوست ندارم نه دوستت ندارم!  


اما هنگامی که نیستی

غمگینم!

تو رادوست ندارم!

امانمیدانم چرا....

آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند!

وبارهادر تنهایی از خود پرسیده ام

چرا آنهایی که دوستشان دارم

بیشترشبیه تو نیستند...

تو رادوست ندارم!

اماهنگامی که نیستی

از هرصدایی بیزارم


حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم

زیراصدای آنها

طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند!

تو رادوست ندارم!

اماچشمان گویایت

بیش ازهر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد...

آه میدانم که دوستت ندارم

اماافسوس دیگران دل ساده ام را

کمترباور دارند

و چه بسا به هنگام گذر

میبینم که بر من میخندند

زیرا آشکارا مینگرند

نگاهم به دنبال توست...

آخرین سین...

 تو نبودی و چه سخت
امسال اومد و گذشت
همه ماه و شب و روز
با خیال تو گذشت
 
با خیال داشتنت
با خیال بودنت
با خیال موندن و
از چشات سرودنت
 
بوی بی کسی میده
غمِ لحظه لحظه هام
چه غریبه ام با این
خنده ی روی لبام
 
سهمم از حضور تو
شب و خوابِ خنده هات
نیستی ، اما دل من
توی خوابم ، پا به پات
 
یه شبم به خواب نیای
به خدا دق میکنم
همه ی آسمون و
واست عاشق میکنم
 
یه طرف هق هقِ من
اون طرف اشکای اون
همه ماتم میگیریم
من ، خدا و آسمون
 
سر به پشت پنجره
گریه شو نگاه کنم
L  و  O و V و E
روی شیشه ، هاه کنم
 
میدونم پاک میشه این
جمله ی روی شیشه !
ولی دوس داشتن من
موندگاره همیشه
 
اما  شرمندگیمو
تو دل چی جا کنم؟
مگه میشه بغضامو
ساده حاشا بکنم ؟
 
شرمِ اون جمله ای که
چرا هفت سین خونه
همیشه یکیش کمه
کِی به یادت میمونه؟
 
سرِ خاکتم  الان
سینِ آخرمونه
یه دونه شمع و گلاب
کلّ دارایی مونه !

  

 ***

کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، فکر می کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کو ه ها سرک می کشد در کنارش باشی!!!