عشق حقیقی

یه جایی واسه تنهائیام

عشق حقیقی

یه جایی واسه تنهائیام

و خدایی که در این نزدیکی است...

 

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم، آن زمان رقص کنان می خندم
که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد
 
او همه درد مرا می داند

  

 

 

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد/
به عشق ایمان دارم حتی اگر آنرا حس نکنم/
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد.....
تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست.....

نظرات 5 + ارسال نظر
یلدا دوشنبه 1 فروردین 1390 ساعت 02:06 ق.ظ http://faryadhayekhamushi.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
کجایی؟
مارو یادت رفت؟
سال نو پیشاپیش مبارک
آپم و منتظر

سونیان سه‌شنبه 16 فروردین 1390 ساعت 02:54 ب.ظ http://soniyan-ashegh.persianblog.ir/

چه زیبا هر چیزی که اخرش به خدا بشه زیباست مثل مطلب تو
اپم خوشحال میشم بیای

سعید پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://grave-stone.blogsky.com

باید ترانه هامو توی بطری بندازم،
وقتی که موجا مقصدشون ساحلِ توئه!
چشماتو روی بطریای نامه بر نبند!
این آخرین امیدِ رابینسون کروزوئه!

بی تو اتاق من یه جزیره س میون آب،
متروک و سوت و کور، پر از گریه های من:
یه تک درخت نخل و یه آلونکِ حقیر،
با ساحلی که پر شده از ردپای من...

هر روز دوره می کنم همه ی این جزیره رو،
با خاطراتِ ناب و قشنگِ تو پا به پا
روز و شبای من خلاصه می شن تو شنیدنه
موسیقی مداوم موجا و صخره ها

دارم مدام نقشه می کشم اما چه فایده،
با چن تا تخته پاره نمی شه به تو رسید
صدبار اومدم به جنگِ خدایان موج ها،
صدبار این جزیره شکستای من رو دید

هر شب میون ماسه ها از هوش می رم و
به بودنم کنار تو تو خواب دلخوشم
تو زنده می شی تو دل رؤیام شب به شب،
من تنها با خیال تو روزامو می کشم

تو دوره دوره دور تو ویلای ساحلیت،
داری به یه ترانه ی من گوش می کنی
کی باورش می شد که با یه چشم به هم زدن،
من رو تو این جزیره فراموش می کنی؟

بعد از کدوم بهانه اتاقم، جزیره شد؟
این دریا کی میون من و عشق تو نشست؟
دستای کی تو رو از لحظه هام گرفت؟
کی چشاتو روی این بی ستاره بست؟

دریا هنوز دراز کشیده میونمون،
ما بین بی خیالی تو و دلتنگیای من
یه قایق از تو خط افق سر نمی رسه،
تا دست تکون بدی روی عرشه ش برای من

این قصه آخرش به رسیدن نمی رسه،
تنهایی سرنوشتِ رابینسون کروزوئه!
یه مردِ خسته توی جزیره س که تا ابد
باور نداره رفتی و تو حسرتِ توئه...

سونیان پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 04:08 ق.ظ http://soniyan-ashegh.persianblog.ir/

سلام خوبی خیلی قشنگ بود
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند

بخصوص این قسمتاش
خوشحال میشم به منم سر بزنی دوست قدیمی

فرشته چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 03:39 ب.ظ http://fereshte6262,blogfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری خوشحال میشم به من هم سری بزنی .

عشق منجی جهان است به همه کس وهمه چیز عشق بورزیدوبه آنهایی که شما را دوست دارند عشق بورزید وبه آنان که شمارا دوست ندارند نیز عشق بورزید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد